رافتی بر من درویش خراب حال بکن قدمی نزدیک تر آی و بر چشمم بنه یکدم از عطر خوبت زندگی را پر کن همدم غیر نشو؛ دل من غمگین است
راهی که گزیده ای به کجا می رود؟ قومی کدام را شاد می کنی؟ یاس باغ که می شوی؟ همرنگ من نمی شوی؟
چهارشنبه 89/7/14
,
12:52 ص
حسین
نظر
رخت گرفته بود رنگ غم امروز قسم بخور که حالت خوب است! یه خورده به فکر من هم باش همان که همیشه نگرانت هست
رازی دارم در دلم بگویمت؟ قلبم برای تو می زند؛ می دانستی؟ یک سوم رسیده شبهایم هنوز ?? روز مانده
رفیق من کجایی تو؟ قشنگ دلم برایت تنگ است یادی از من می کنی هنوز؟ هنوز برایت هستم؟
امروز یه خبر خوب داشتم؛ کاش بودی تا برایت تعریف می کردم
(ببخشید اسمت رو امشب نیوردم)
رخت ندیده ام و پریشان شده ام
قوم منتظر چنیند چو دلتنگ می شوند
یادت نرود که برگردی
هر لحظه بامید دیدارت زنده ام
پ.ن. عدم دسترسی به اینرنت
راه می رفتم و با خودم می گفتم
قسمش دادم که کاش می شد ببینمت
یک بار دیگر مثل آن روزها که سلام می کنی
همان سرت را تکان می دهی و لبخند می زنی...
چه خوب شد که شد
رفتی و به خوابم آمدی
قالب ز جانم بردی
یار دیگری شده بودی
همچو آهی کشیدم که از خواب پریدم
راحت بگم و ساده؛ بدون هیچ کلمه خوشگلی قبل از این که بیایی ناراحت بودم یک روز اومدی و دنیای منو زیر و رو کردی همیشه به یادت و مدیونت خواهم ماند